اول: همان طور که می‌دانید و احتمالا تا به حال به گوشتان خورده است، از حدود ۶۰ سال پیش، پیمانی در سازمان ملل متحد تصویب شد به نام «اعلامیه جهانی حقوق بشر»، پیمانی که با موافقت حداکثری اعضای وقت سازمان ملل، کار خود را آغاز کرد.

توصیف درج شده در ویکی پدیا از اعلامیه جهانی حقوق بشر:

اعلامیه جهانی حقوق بشر یک پیمان بین‌المللی است که در مجمع عمومی سازمان ملل متحد در تاریخ ۱۰ دسامبر ۱۹۴۸ در پاریس به تصویب رسیده است. این اعلامیه نتیجه مستقیم جنگ جهانی دوم بوده و برای اولین بار حقوقی را که تمام انسان‌ها مستحق آن هستند را به‌صورت جهانی بیان می‌دارد. متن کامل این بیانیه بر روی وب‌گاه سازمان ملل متحد منتشر شده است.

اعلامیهٔ مذکور شامل سی ماده است که به تشریح دیدگاه سازمان ملل متحد در مورد حقوق بشر می‌پردازد. مفاد این اعلامیه حقوق بنیادی مدنی، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی، و اجتماعی‌ای را که تمامی ابنای بشر در هر کشوری باید از آن برخوردار باشند را مشخص کرده‌است. لایحه جهانی حقوق بشر از اعلامیه جهانی حقوق بشر، میثاق بین‌المللی حقوق اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی و میثاق بین‌المللی حقوق مدنی و سیاسی و دو پروتکل انتخابی آن تشکیل شده است. در سال ۱۹۶۶ مجمع عمومی دو لایحه جزئی‌تر مذکور را به‌تصویب رساند. در سال ۱۹۷۶ هنگامی که لایحه جهانی حقوق بشر توسط تعداد کافی از ملت‌ها مورد تایید قرار گرفت، به حقوق بین‌الملل تبدیل شد.

مفاد این اعلامیه از نظر بسیاری از پژوهشگران الزام‌آور بوده و از اعتبار حقوق بین‌الملل برخوردارست، زیرا به صورت گسترده‌ای پذیرفته شده و برای سنجش رفتار کشورها به کار می‌رود. کشورهای تازه استقلال یافتهٔ زیادی به مفاد اعلامیه جهانی حقوق بشر استناد کرده و آن را در قوانین بنیادی یا قانون اساسی خود گنجانده‌اند.

برای آشنایی با مواد این پیمان، بد نیست ماده ۱۲ این اعلامیه را بخوانیم:

هیچ احدی نمی‌بایست در قلمرو خصوصی، خانواده، محل زندگی یا مکاتبات شخصی، تحت مداخله [و مزاحمت] خودسرانه قرار گیرد. به همین سیاق شرافت و آبروی هیچکس نباید مورد تعرض قرار گیرد. هر کسی سزاوار و محق به حفاظت قضایی و قانونی در برابر چنین مداخلات و تعرضاتی است.

نکته جالبی که وجود دارد این است که وقتی ما این ماده را می‌خوانیم، احساس نمی‌کنیم با دین ما و دین‌داری ما، مخالف باشد، حتی به نظر می‌رسد دین ما آن را تایید هم می‌کند.

پس مشکل کجاست؟ آیا اساسا مشکلی وجود دارد؟

 

دوم: ما در تعالیم خودمان با مواردی مواجه هستیم که در آن نیز به حقوق دیگران اشاره شده است. یکی از مشهورترین این تعالیم، رساله حقوق امام سجاد علیه السلام است.[۱] مثلا حضرت در مورد حقوق همسایه می‌فرمایند:

اما حق همسایه، پس بر تو واجب است که حافظ منافع او در غیابش و حافظ کرامت او در حضورش باشی؛ و در هر دو حال (حضور و غیاب) یار و مددگار او باشی، برای یافتن عیب‌های او تجسس نکن و اگر ناخود آگاه و بدون قصد متوجه عیبی در او شدی؛ چون دژ محکم و پرده‌ی زخیمی باش و عیب او را بپوشان طوریکه هیچ کس به هیچ عنوان متوجه آن عیب از ناحیه‌ی تو نشود.

بار دیگر متن فوق را با ماده ۱۲ اعلامیه حقوق بشر مقایسه کنید. درست است که موضوع هر کدام متفاوت است؛ منظورم از مقایسه کردن، یک مقایسه ماهُوی است. آیا به نظر شما تفاوتی اساسی در بین این دو متن وجود دارد؟ آیا ماهیتاً متفاوت هستند؟ به نظر می‌رسد در نگاه اول، تفاوتی دیده نمی‌شود. در هر دو، از حق دیگران و رعایت آن سخن به میان آمده است.

 

سوم: این دو مورد چه تفاوتی مبنایی با هم دارند؟ بار دیگر به اعلامیه جهانی حقوق بشر مراجعه کنید؛ بسیار نکته جالب و البته دقیقی وجود دارد: اگر یک بار تمام اعلامیه حقوق بشر را مرور کنیم، نمی‌توانیم نامی از خدا، یا خالق در آن پیدا کنیم.

بسیار جالب است، گویی انسان‌ها بی هیچ سابقه‌ای، خودشان بر روی زمین به وجود آمده‌اند. برای درک بهتر این موضوع فرض کنید: «تولیدات یک کارخانه، همگی دور هم جمع شده و برای خودشان حقوق و قوانینی بنویسند، مثلا تصویب کنند که ما دوست ندارم به کسی فروخته شویم، جایمان را در انبارهای کارخانه دوست داریم!» یا حقوقی برای خود نعریف کنند، مثلا: «هیچ کس حق ندارد محصولی را بدون رضایت خودِ محصول به کسی بفروشد!» این یعنی تصویب حقوق و قوانینی بدون لحظه‌ای توجه به مدیر کارخانه و بدون ارزش قائل شدن برای او.

پس اکنون یک سوال اساسی باید پاسخ داده شود: چه کسی این حقوق را وضع کرده است؟ آیا این حقوق واقعی هستند و یا اینکه خودمان دور هم نشسته ایم و آن ها را وضع کرده ایم؟

فرقی اساسی بین «حقوق واقعی» و «حقوق اعتباری» وجود دارد؛ اگر حقوق، واقعی باشند، مطمئن هستیم که رعایت کردنشان، قطعا موثر خواهد بود و باعث رشد همه می‌شود. اما اگر حقوق مطرح شده، واقعی نباشد، یعنی بر اساس تجربه باشد، ملاک صحیح بودن این حقوق چیست و چه کسی تضمین می‌کند که چند سال بعد این حقوق عوض نشوند؟ اساسا چرا ما باید پایبند حقوقی باشیم که مبنای آن «آزمایش» و «صحیح و خطا» است؟ آیا ورای این حقوق دنیوی، حقیقتی نهفته است که با رعایت آن‌ها به آن دست می‌یابیم؟

مگر ما به دنبال رشد و تعالی نیستیم؟ آیا ما دارای چندین عمر هستیم که در هر بار زندگی خود، یک سری حقوق را رعایت کنیم تا شاید یکی از زندگی‌هایمان به سعادت بیانجامد؟ یا اینکه ما تنها دارای یک زندگی هستیم؟ چه کسی تضمین می‌کند که خرج کردن این سرمایه ارزشمند ( = عُمر ما)، به پای حقوقی که بر اساس صحیح و خطا و علم تجربی نوشته شده، باعث هدایت و رشد ما شود؟

آیا این حقیقت احتمالی نهفته پشت این حقوق، با فرض وجود، یک حقیقت دنیایی است؟ پس از مرگ چه اتفاقی می‌افتد؟ اساسا نظر مدیر کارخانه در مورد حقوق تولیدات کارخانه‌اش چیست؟ آیا نظر او مهم است؟

 

چهارم: اکنون نوبت پاسخ به یک سوال مهم است: اساسا چه کسی می تواند حق را تعیین کند؟ آیا برای یک مجموعه، مدیر و موسس آن مجموعه حقوق را تعیین و تصویب می کند، یا کارمندان؟ کارمندان دور هم می‌نشینند و تصمیم می‌گیرند حقوق و قوانین چه باشد یا اینکه کارمندان فقط رعایت کننده قوانین و حقوق هستند؟
مالک و مدیر عالم کیست؟ چرا در حقوق بشر هیچ نامی از خدا نیست؟ مگر محور عالم خدا نیست؟

اینجاست که اساسی ترین اختلاف رساله حقوق امام سجاد علیه السلام و اعلامیه جهانی حقوق بشر مشخص می شود. در اولی، محور خداست. در دومی، محور انسان است.

اگر به رساله حقوق امام سجاد علیه السلام نگاه کنیم، کاملا متوجه تفاوت ماهوی آن با اعلامیه جهانی حقوق بشر می شویم؛ در ابتدای این رساله آمده است:

اعْلَمْ رَحِمَکَ اللَّهُ أَنَّ لِلَّهِ عَلَیْکَ حُقُوقا

بدان که برای خدا حقوقی است بر گردن تو.

و کمی بعدتر حضرت اینگونه می‌فرمایند:

أَکْبَرُ حُقُوقِ اللَّهِ عَلَیْکَ مَا أَوْجَبَهُ لِنَفْسِهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَى مِنْ حَقِّهِ الَّذِی هُوَ أَصْلُ الْحُقُوقِ وَ مِنْهُ تَفَرَّع‏

بزرگترین حقوق خداوند بر تو حقیست که آن ذات مقدس به عنوان حق خود رعایت آن را بر تو واجب نموده است؛ حقی که اصل حقوق است و از آن حقـوق دیـگر منتشر و متفرع می‌شود…

حتما متوجه شاه‌کلید بحث و محور رساله شده‌اید؛ این رساله با حق خدا آغاز می‌شود و در ادامه حضرت بیان می‌کنند که سایر حقوق از این حق متفرع و منتشر می‌شوند.

یعنی، حق الله اصل است، سایرین، زیر مجموعه این حق.

اگر با یک مثال بخواهم توضیح دهم اینگونه می‌گویم: خدا، جان انسان‌ها را محترم شمرده، پس ما هم محترم می‌شماریم. یعنی این احترام به جان انسان‌ها از باب رعایت حقی است که خداوند در عالم مخلوقات جاری کرده و علت رعایت این حق، به جهت رعایت حق خودِ خداست؛ اما همین خدا گفته است که در هنگام جهاد، دیگر جان مخالفینِ دینِ خدا محترم نیست، پس ما هم محترم نمی‌شماریم. این بار محترم نشماردن جان چنین کسی، حق خالق است بر گردن ما. دیگر احترام به جان دشمن خدا، نه تنها ارزش نیست بلکه معادل با زیر پا گذاشتن حق خداست.

ملاک در اینجا خدا و حرف اوست، چون او مدیر، موسس، خالق، رب و مالک است.

 

پی نوشت:

۱- بحارالانوار، ج۷۱، ص۱۰؛ به نقل از تحف العقول.