اصلی ترین نکته جلسه اول:
انسان میتوان با اختیار و اراده خودش با چیزهایی که با آن ها در ارتباط است، مأنوس شود.
این چیزها ممکن است یک صدا، یک تصویر، یک مکان، یک شخص یا حتی یک فعالیت خاص باشند.
در این جلسه میخواهم در مورد عواملی که منجر به انس ما با چیزی میشود صحبت کنم.
این کار را با ذکر یک مثال شروع می کنم:
شما عاشق تماشا کردن فوتبال هستید.
لیگ اسپانیا و انگلیس را دنبال میکنید. در ردهبندی لیگهای جهان هر دو از برترینها هستند. اسم لیگ فوتبال انگلستان، «لیگ برتر» و اسم لیگ اسپانیا، «لالیگا» است. هر دو دارای ۲۰ تیم هستند. در انگلستان همیشه بازیهای بین آرسنال و منچستر یونایتد، زیبا و دارای هیجان زیادی هست. چند سالی است که تیم چلسی توسط یک فرد پولدار خریداری شده است، او پول زیادی به این تیم تزریق کرده و اکنون چلسی هم از مدعیان قهرمانی در انگلستان و اروپاست. اخیرا منچسترسیتی هم به این جمع پیوسته است. این تیم هم در سال ۲۰۰۸ توسط گروه تجاری ابوظبی خریداری شده است. آن ها اکنون با پول فراوانِ مالکانشان، بازیهای خوبی از خود ارائه میدهند. لیورپول هم برای خودش ماجرایی دارد. تیمی که با اینکه سالهاست مقام قهرمانی را در لیگ برتر به دست نیاورده است اما در سالهای اخیر یک بار قهرمان باشگاههای اروپا شده است…
این مثال را خودتان تکمیل کنید؛ اسم ورزشگاهها، اسامی بازیکنان، مربیان، درآمد بازیکنان، سن آنان، سالگرد ازدواجشان، مدل اتومبیلشان و هر آنچه میدانید را در ذهن خود سریع مرور کنید.
متعجب شدید؟ اطلاعات بسیار خوبی در مورد تیمهای محبوبتان دارید، نه؟ چرا؟
آیا طرفدار فوتبال نیستید؟ پس برای خودتان مثال دیگری بزنید؛ بازیگران سینما مناسب است؟ یک بازیگر را که به او علاقه دارید در ذهنتان بیاورید، به سوالات زیر سریع پاسخ بدهید. البته ممکن است پاسخشان را الآن حفظ نباشید، اصلا مهم نیست! در هر صورت قبلاً چنین اطلاعاتی را در مجلات و روزنامهها و سایتها خواندهاید:
اسم کاملشان؟ با چه کسی ازدواج کردهاند؟ اتومبیلشان چیست؟ کجا زندگی میکنند؟ چه غذایی را دوست دارند؟ معمولاً چه نوع کتابهایی میخوانند؟ اولین فیلمی که بازی کردند چه بود؟ میزان دستمزدشان چگونه است؟ اخیراً هم احتمالا متوجه شدهاید که دست پختشان خوب است یا نه!!
آیا این حجم اطلاعات، ارتباطی با علاقه شما به آنها دارد؟با نگاهی دوباره به مثالهای گذشته، پاسخ این سوال را میدهم.
شما در یک مهمانی حضور دارید. در حال گفتگو با مهمانان دیگر هستید. برای نوشیدن یک لیوان آب از جای خود بلند میشوید، تلویزیون هم روشن است. از کنار آن میگذرید. دو تیم، یکی سفید و دیگری آبی، با هم در حال بازی کردن هستند. راهتان را ادامه میدهید و یک لیوان آب مینوشید. در حین بازگشت، مجدداً به تلویزیون نگاه میکنید، سؤال میکنید: «چه بازیایه؟»، پاسخ میآید: «فینال جام لیبرتادورس، بین تیم کورینتیانس از برزیل و بوکاجونیورز از آرژانتین».
راهتان را ادامه میدهید و بر صندلی خود در سالن پذیرایی مینشینید. مشغول گفتگو با دیگر مهمانان هستید. بعد از چند دقیقه، کسانی که مشغول دیدن بازی بودند پیش شما میآیند…
– «عجب بازیای بود»،
– «چه گلی زد»،
– «میگن سر اون بازیکنی که گل زد، دعواست»،
– «آره، بهش پیشنهاد ۴۰ میلیون دلاری دادن، رئال مادرید هم می خوادش»،
– «پله گفته که جانشین من اونه»،
– «عجب دریبلی زد، دیدی؟!»
– «میدونی چند سالشه؟ فقط ۱۷ سال
– «آره بابا، خانوادش هم فقیرن، میگن برادرش پارسال از گرسنگی مرد!»
– «آره، تازه میگن اون بازیش از این بهتر بوده»
– «دیدی چه جوری شوت میزنه؟، فوق العادس»
– «کفشش رو دیدی؟ میگن کارخانه آدیداس یه دونه اختصاصی براش تولید کرده!»
…
بعد از چند دقیقه:
– «نیمه دوم شروع شد، ما رفتیم»
اکنون وضعیت شما چگونه است؟
احتمالاً حواستان به بازیست. بعد از چند دقیقه، انگار دوست دارید بروید و بازی را تماشا کنید! بالاخره بلند میشوید و به سمت تلویزیون میروید.
کسی شما را مجبور نکرد. واقعاً علاقه دارید که بروید. گویی نیرویی شما را به سمت تلویزیون هدایت میکند.
جلوی تلویزیون نشستهاید. با توجه کامل به بازی نگاه میکنید، به دنبال آن بازیکن خاص هستید، چشمتان را از تلویزیون بر نمیدارید تا نکند حرکت با توپ او را از دست بدهید. ۵ دقیقه گذشت هنوز هم منتظرید، با علاقه فراوان هم منتظر هستید…
این حالت را در مثالی دیگر بیان میکنم، البته این بار کمی کوتاهتر و با جزئیات کمتر؛ خودتان این حالات را تصور کنید، جزئیاتش را بیشتر کنید و در مورد آنها فکر کنید:
سریالی در حال پخش است. شما هم در حال صحبت با فرد دیگری هستید. صدای تلویزیون مزاحم گفتگوی شماست. انگار شما هم مزاحم تلویزیون دیدن بقیه هستید. از این حالت اصلاً راضی نیستید. اعتراض می کنید: «مگه این چیه دارید میبینید؟!»، پاسخ ها کم کم سرازیر میشوند:
– «قسمت آخرشه.»
– «ندیدی؟ بابا خیلی شما پرتین.»
– «خیلی خوب داره تموم میکنه»
کمی حساسیت شما به بلندی صدای تلویزیون کمتر میشود، توجهتان هم کم کم به سمت آن میرود. سعی میکنید گفتگوی خود را تمام کنید. با یک سؤال ساده خودتان را درگیر میکنید: «حالا چی هست؟»، باز هم پاسخهایی سرازیر میشود؛ داستان را برایتان تعریف میکنند، بازیگران را معرفی میکنند، حتی نسبتهای فامیلی بازیگران را هم برایتان میگویند: «فلانی دختر فلانیه، عین پدرش خوب بازی میکنه!»…
اکنون شما کاملاً در جریان این سریال و عوامل آن هستید. شاید افسوس گذشته را بخورید که چرا آن را ندیدید. چند دقیقه تلاش میکنید که کاملاً از ماجرای آن سر در بیاورید. کار سختی است، چندین قسمت را ندیدهاید و تنها میخواهید آخرین قسمت را ببینید. خوب دقت میکنید، هم به سریال و هم به عکسالعملهای سایرین؛ اگر کمی باهوش باشید، به زودی همه چیز را متوجه میشوید. از آن زمان به بعد، تلویزیون کانون همه توجهات شماست، شاید درخواست کنید که صدای آن را بیشتر هم کنند!!
فکر میکنید چه اتفاقی برایتان افتاد؟ هر دو مثال را بار دیگر در ذهنتان مرور کنید.
در این مواقع و مواقعی شبیه به آن چه اتفاقی می افتد؟
معرفت، اصلیترین عاملی است که باعث می شود ما با یک چیز انس پیدا کنیم.
مثالهای گذشته همگی دارای یک وجه اشتراک بودند. ما در برخورد با یک چیز، وضعمان نسبت به آن از حالتی به حالت دیگر تبدیل شد. عامل اصلی این تبدیل، شناخت بیشتر ما از آن چیز بود. هر چه بیشتر برایمان تعریف کردند، بیشتر علاقهمند شدیم.
حالت اولیه ما بیمیلی، بیعلاقهگی و بیاهمیتی بود. کم کم هر چه شناختمان بیشتر شد، علاقهمان هم بیشتر شد. تا جایی که گویی غرق در توجه به آن چیز شدیم.
در اینجا میخواهم بگویم: معرفت به هر چیز عاملی است که باعث انس و الفت ما به آن میشود. در نتیجه هر چه معرفتمان بیشتر شود، انس و توجهمان هم بیشتر میشود. نتیجه اینکه:
اولین قدم در رسیدن به انس با قرآن، شناخت و معرفت به قرآن است.
البته روشن است که گاهی معرفت بیشتر موجب تنفر بیشتر ما میشود، از آنجا که موضوع این مجموعه، انس با قرآن است طبیعتاً ما به بحث تنفر نمیپردازم، با این حال در مباحث آینده اجمالاً اشارهای نیز به حالت تنفر میکنم.